محل زندگی شما از نظر جغرافیایی و فرهنگی چه تاثیری بر شما و تفکرات شما داشته است؟

من در بهمن ماه سال 1336 در یک خانواده روستایی و متوسط زاده شدم. البته منطقه جغرافیایی محل زندگی من کنار کویر بود. در آنجا در یک خانواده پرعائله از پدر و مادری متدین و نسبتا روشن به دنیا آمدم. در مجموع شرایط زندگی سخت بود، به این ترتیب که واقعا کار و تلاش زیاد پدر و مادر و همه بچه‌ها با هم زندگی را اداره می‌کرد. با این که آنجا ما جزء نسبتا ‌خوب‌ها و متوسط‌های اقتصادی بودیم؛ ولی مع الوصف زندگی سخت بود. در آن دوران الگوی رفتاری مردم متفاوت از این زمان بود. کار و تلاش زیاد، قناعت و حلال بودن در آمد، حرف اول را می زد.

از نظر شخصیتی هم من خودم گاهی این طور ارزیابی می‌کنم که بالاخره شکل‌گیری شخصیت اجتماعی من به پدر و مادر، مدرسه‌ها و معلمین خوبم و برخی از عالمان برجسته بر می‌گردد. به جلسات قرآنی که در اطراف ما بود. همچنین برمی‌گردد به دوستان و رفقای خوب به ویژه به تیم فوتبالی که گاهی خودم کاپیتان آن بودم.

پس فوتبال هم بازی می‌کردید!

هنوزم بازی می‌کنم. به دلیل روحیه خاصی که داشتیم یکی دو تیم در آنجا وجود داشت در همون روستا مثلا یکی از آن ها پرسپولیس بود یکی فلان و ما با یک عنوان مستقلی تیم رگبار را درست کردیم. و خوب بود آنجا تو کوچه باغ‌ها و زمین خاکی بازی می‌کردیم و بچه‌های خیلی خوب و سلامتی جمع کرده بودیم. تیم رگبار یک تیم کاملا اخلاقی ولی ضعیف بود. با این که بچه هم بودیم خیلی این عناوین رو هم نمی‌دونستیم اما مع الوصف در عمل خیلی مقید بودیم.

از دوران تحصیل خودتان بگویید.

تا کلاس نهم را در روستای ابراهیم‌آباد اراک تحصیل کردم برای دبیرستان با جمعی از دوستان و برادرم به شهر اراک رفتیم. در آنجا به رغم این که می توانستم به رشته های دیگر بروم، اما به دلایلی که بیشتر مالی بود؛ به هنرستان صنعتی برای تحصیل در رشته برق رفتم. من و برادرم که همزمان به هنرستان رفتیم، همکلاس بودیم در واقع، کار برامون ارزش خیلی بیشتری داشت با این که وضع درسی‌مان هم خوب بود، اما رفتیم به هنرستان صنعتی تا یک کار و حرفه‌ای را هم یاد بگیریم. دوران خوبی بود، هنرستان را پشت سر گذاشتیم هنرستانی که بعد از فارغ التحصیلی، هنرآموز همان جا شدم و بعد از مدتی هم رئیس همان هنرستان شدم.

در اراک مأنوس بودیم با یک سری از جلساتی که معلمین ما و شخص آقای فیروزی ما را وصل کرده بود به جلسات آقا علی میریحیایی مرحوم، در جلسات پر بار و غنی ایشان که بیشتر نهج البلاغه و قرآن و بعضا اصول کافی بود، دیگرانی هم با تفکرات متفاوت شرکت می کردند؛ از جمله آقای عطاء مهاجرانی هم آنجا بود و یکسری از شخصیت‌های بزرگ آنجا پرورش پیدا کردن. آنجا جلسه مستقلی بود، حتی تحت تاثیر حرکت امام خمینی هم نبود ولی یک جلسه فکری و اندیشه‌ای متفاوت بود. خیلی آزاد بار می‌آورد. من خیلی علاقه‌مند به آن جمع و تدین خوب آن ها بودم. به آن جلسات حتی در سرما و برف‌های بزرگ و زیادی که آن موقع می‌بارید، از این طرف شهر یعنی خیابان ادبجو می‌رفتیم به آن طرف شهر که سه راه ارامنه گفته می شد. برای این جلسات حتی شب‌های امتحان اهتمام داشتیم با برادر بزرگترم دو تایی می رفتیم. بعدا البته این جلسات ادامه پیدا کرد، الان هم همان جلسات در محضر آقا کاظم به نحوی ادامه دارد. اول انقلاب مزاحمت‌هایی برای آن‌ها به وجود آمد، اما مع الوصف با پادرمیانی خود من و برخی دیگر، این مزاحمت‌ها کم شد و چون من بعد از این که انقلاب شد، البته سال 55 به دانشگاه راه پیدا کردم با این که من در دانشگاه امیرکبیر فعلی و پلی‌تکنیک آن زمان قبول شدم؛ مع الوصف دانشسرای عالی آن زمان را در شهر بابل انتخاب کردم. تا بتوانم از آنجا حقوق بگیرم و روی پای خودم بایستم. رفتم به آنجا که البته تعهد دبیری هم بود، بلافاصله همان موقع با ماهی حدود 600 تومان استخدام شدم. در آن دوران واقعا با ششصد تک تومان زندگی دانشجویی به خوبی اداره می‌شد.

جو تیم فوتبالی که درباره آن صحبت کردید چقدر با شما هم‌خوانی داشت و اصلا این جمع دوستان فوتبالی ادامه پیدا کرد؟

بله تعداد زیادی از آن بچه‌ها بعدا همراه هم بودیم و شهید شدند. تعدادی‌ هم همچنان هستند و با هم دوست هستیم. هیچ موقعی دوستی‌مان با هیچ کدام آن‌ها بهم نخورد. از نظر فکری هم تا حدودی همراه بودند. برخی شغل هایی پیدا کردند و همکاری با سپاه داشتند و محدودیت های مربوط. به این ملاحظه همه‌ آن‌‌ها عمدتا آزاد اندیش‌اند. از جهت  سیاسی شخصیت‌های افراطی  و وابسته‌ای یا ندارند و یا قابل تحمل هستند.

من از صحبت‌های شما این برداشت را می‌کنم که نوعی استقلال در شما وجود داشت. و حتی در انتخاب و ادامه دوستی شما هم این استقلال گویا تاثیر داشته است. چون ما معمولا دوستانی را انتخاب می‌کنیم که قرابتی با آن‌ها داریم و می‌توانیم با آن‌ها ارتباط بگیریم. این نوعی از استقلال را نشان می‌دهد. یعنی هدف شما، رویای شما فکر شما، استقلال است و حفظ آن استقلال. امروز روز هم در بیشتر جهت‌گری‌های سیاسی و فرد و اعتقادی این استقلال را در شما می‌توان دید. خب سوال بعدی. توی دانشگاه چه نوع تفکراتی داشتید؟

در دانشگاه هم همین جریان ادامه پیدا کرد. در دانشگاه هم از همان سال 55 که من در کنکور شرکت کردم و رتبه خوبی آوردم ؛ اما به دانشگاه مازندران فعلی که همون دانشسرای عالی انوشیروانی بابل می‌شد وارد شدم. سطح دانشگاه خوب بود. بحث این بود که من از نظر اقتصادی مستقل شدم. در کنار این، یک نوع مرجع‌گرایی به معنای استدلال‌گرایی به معنای مستقل عمل کردن در بنده تقویت شد. حالا این می‌تواند از همان جلسات آقاعلی باشد، از معلمین معتدلی که داشتیم از استقلال اقتصادی از خانواده و مهمتر از همه از مطالعه قرانی و عهده داربودن برخی از مباحث با افرادی از گروه های چپ، از مجاهدین خلق و در حلقه های دوستانه باشد. لذا من شخصیت آن زمان خودم را این طور تحلیل می‌کنم؛ یک شخصیت کمتر اجتماعی، عرفانی و کمتر جنجالی، معتدل و استدلال‌گرا! در واقع به این شکل ما بیشتر ساخته شدم و همین شخصیت را در انقلاب هم داشتم یعنی در مواجهه با گروه ها خیلی چشم و گوش بسته مثلا جذب گروه‌ها نمی‌شدم ولی بعضا به فعالیت آن‌ها علاقه‌مند می‌شدم. مثلا سازمان مجاهدین انقلاب بالاخره در آن روزگار، آدم های به نام و بزرگی بودند یا به نظر می رسیدند. در نزد ما که اینان ایثارگری‌های بزرگی کرده بودند در زمان شاه مبارزات بزرگی داشتند. به خصوص شهدای آن‌ها و اینا که مثل رضایی ها خیلی بزرگ بودن حنیف نژاد و مانند آن ها. با توجه به تمام این بزرگی که آن ها داشتند، وقتی در دانشگاه با افراد آن ها مواجه می شدم. در جلسات متعددی بحث می کردم و مبنا این نبود که تسلیم هر بحثی بشویم. نقاط مشترکی بود ، همه شاه و عملکرد آن را بد و ناپسند می دانستیم.

از چه جهت؟

شاه را بد می‌دانستیم. رفتارش را بد می‌دانستیم زندانها را خیلی بد می‌دانستیم بیشتر از این جهت که افراد سیاسی و بی گناه را زندان میکند. آزار و اذیت می کند و انسانی با آن ها برخورد نمی کند. وابستگی دارد و این را مانع توسعه و رشد ملی می دانستیم.  بیشتر انتقاد ما محدود بود در همین حد نه بیشتر. از این که مثلا با مرجعیت و علما بد برخورد می کرد و ضرورتی ندارد این کارها را انجام بدهد گله داشتیم و معترض بودیم. انتقاد دیگر به تک حزبی سیستم حکومتی و غیر دموکراتیک بودن امور بود. معیارها و داوری های ما هم نوعی از نظام ارزشی دینی بود.  

پس اعتراض شما بیشتر از ریشه‌های مذهبی، ریشه‌های غیر مذهبی داشت؟

تعمد نداشتم مذهبی باشم یا غیر مذهبی؛ ولی رفتار شاه و نظام شاهنشاهی در نظام ارزشی بنده نامقبول و بد بود. اصلا نه اینکه با معیار دینی بد بود بلکه بیشتر از جهت انسان‌گرایی. از آن زمان انسان‌گرایی در من تقویت شده بود. حالا این نوع اومانیسم البته خاستگاه اسلامی داشت. یعنی از اول قرائت من از اسلام یک دیدگاه اومانیستی بود. یعنی دین را در خدمت نوع انسان می‌دانستم. نوعی اومانیسم خاص که شاید از تعریف رایج از اومانیسم متفاوت باشد. ولی من همیشه معیارم به این شکل بوده اما به مرور و با کنکاش رحمانیت در قرآن این بُعد کاملا تقویت شد. به طوری که در نوشته های من موج می زند. هیچ موقع رفتارهای مثلا خشونت‌بار دینی را هم تایید نمی‌کردم و و با باورمندان بدان همراه نمی‌شدم. و نشدم. حتی موقعی که سفارت امریکا در ایران توسط دانشجویانی اشغال شد، من بعدا با بعضی از این دانشجویان خیلی نزدیک و رفیق شدیم. مثل آقای اصغر زاده و برخی دیگر؛ اما واقعیت این بود که رفتار آن‌ها برایم قابل درک نبود. این حرکت را آن موقع محکوم نمی‌کردم. برای من قابل درک نبود، تایید هم نمی‌کردم. و جنجالی که راه افتاد بود جلوی سفارت که انقلاب دوم و نمی‌دانم حالا شعارها در حمایت از دانشجویان و اسارت آمریکایی‌ها و این ها برایم اصلا قابل فهم نبود در مخیله تحلیلی من به عنوان یک کار انقلابی نمی‌گنجید. در این رابطه، مواضع افراد اصیلی مانند بازگان قابل توجه و تامل بود.

نگاهتان به نواب صفوی چگونه بود؟

نواب را هم من بالاخره جزء مبارزین می‌دانستم. نگاه انتقادی الان را آن موقع نداشتم. الان خب دیدگاه خاصی دارم. یکی از تغییراتی که دیدگاهم داده اتفاقا نسبت به شخص ایشان هست. ولی آن موقع جزء مبارزینی می‌دانستم که بالاخره با تمام گذشت و با تمام ایثار در راه کشورش در راه دینش، کار می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *