این شماره آیه 16 سوره اسراء مقدمه: به مناسبت ماه نزول قرآن، آیه یا آیاتی از قرآن از تفسیر شعاعی از قرآن انتخاب شده که در سی شماره تقدیم حضور می شود. امید است؛ مفید واقع شود. 16- وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان میداریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آن ها را به شدت درهم میکوبیم. وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً، قریه به دو معنای ساکنان جغرافیایی و یا یک جغرافیای مشخص مثل شهر است و نیز منظور از هلاکت مطروحه در آیه، هم مىتواند نابودی قریه ای در اثر قهر و خشم خداوند باشد. موضوعی که در شرایط خاص و برای برخی از امم پیشین بوجود آمده است، که خود به نوعی تحقق عینی وعده الهی برای آن ساکنان و نیز نوعی معجزه و نشانه برای هدایت دیگر آدمیان بوده است و هم مىتواند نابودی یک تمدن منظور نظر باشد، چرا که نابودی قریه به معنای از دست رفتن داشته های مادی و معنوی یک گروه انسانی در گستره جغرافیایی مشخص نیز اطلاق مىشود. معنای دوم (نابودی تمدن) البته، عمیق تر از تفسیر بسیط اول به معنای نابودی قریه مىباشد. أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا،”ترفه” به معنای نعمت است و مترف كسي است که در مدار بهره مندی مسرفانه و پر قدرت از نعمت قرار داردو به تعبیر مجمع کسی را گویند كه افسارش را رها كرده باشند و هر چه دلش خواست بكند و كسي جلويش رانگيرد (مجمع البيان، ج 6، ص 405). مترفین یکی از عوامل مهم تغییرات اجتماعی هستند. البته این مهم سهم دیگران و وظیفه آنان را در تغییرات نفی نمی کند. حتی با منظور داشتن شریفه اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم (رعد11)، مترفین نیز همانند مجاهدین ضد ستم یکی از دستجات اجتماعی موثر در تغییرات مىباشند و منافاتی با روح آیه ندارد. نوع اراده خداوند در فراز وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا، اراده ای تکوینی یا تشریعی نیست. بلکه خبر از وقوع حادثه و جریان یافتن سنتی از سنن الهیه است. در معناي جمله “اذا اردنا ان نهلك قريه” علامه طباطبایی بیان می دارد: “وقتي زمان هلاك كردن قومي نزديك شد” (الميزان، ج 13، ص 81). اين كه خداوند در اين آيه فرموده امر كرديم (امرنا)، اين امر قطعا تشريعي نيست، زيرا خداوند درمحل ديگر فرموده است: قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (اعراف 28) و از طرف ديگر “امر تكويني” هم نخواهد بود، زيرا اگر تكويني باشد، ما اختيار نخواهيم داشت كه گناه بكنيم يا نكنيم، پس بايد اين امر را مجازي بدانيم؛ يعني گويي كه اين ها مأموريت داشته اند نعمت هاي خدا را در گناه و معصيت خرج كنند. يا به اين صورت بايد معنا كرد: خدا از ايشان خواست كه خير را بر شر و اطاعت را بر معصيت مقدم بدارند، ولي آنان برعكس فسق و فجور را مقدم داشتند. آیه ناظر به مجازات گناهکاران است. در خصوص وقوع گناه با چند دسته مشخص «داعیان به گناه»، «گناهکار» ،«راضی به گناه»، «بی گناه» و «مخالف ارتکاب گناه» روبرو هستیم؛ بی گناه هیچ گاه مورد عذاب دنیوی یا مجازات اخروی واقع نمی شود، هر چند ممکن است مورد ظلم وستم گناهکار قرار گیرد؛ در این صورت به ظلم و ناروا به سلامت یا امنیت او توسط گناهکار آسیبی رسیده است. آنچه در این فراز از آیه مهم است آن که در محضر عدل الهی، خشک و تر هرگز با هم نمی سوزند. با تاسف باید گفت عده ای بویژه اهالی قدرت و ثروت و ماموران آنان دانسته یا نا دانسته، از ضرب المثل ظالمانه وغلط «خشک و تر با هم مىسوزند»؛ توجیهی برای ستم به کسانی که توان دفاع از خویش را ندارند؛ فراهم مىآورند. اینان با توجیه رفتار خویش برای خدا تعیین تکلیف مىکنند و استناد به ظاهر شرعی متشرعین از آنان شریفه ذیل است ؛که مىفرماید: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ» و از فتنه ای بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمی رسد (بلکه همه را فرا خواهد گرفت چرا که دیگران سکوت اختیار کردند) و بدانید کیفر خداوند شدید است (انفال 25 ). در حالی که در حديث معروفي از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود: خداوند هرگز عموم را به خاطر عمل گروهي خاص مجازات نميكند، مگر آن زمان كه منكرات ميان آن ها آشكار گردد و توانايي بر انكار آن داشته باشند؛ اما در عين حال سكوت كنند. در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه مردم را مجازات خواهد كرد (تفسير المنار، ج ۹، ص ۶۳۸).
برای پاسخ تفصیلی به ابهام فوق، باید گفت: اولا، کارگزاران الهی دارای شعور و عصمت اند و فقط آنچه را ماموریت دارند انجام مىدهند ثانیا، خداوند، عادلی است که کمترین ظلم را به کسی روا نمیدارد (آلعمران۸۲؛ انفال ۵۱؛ حج، ۱۰ و آیات دیگر). از این رو اگردر مواردی هم عقاب کند، معادل و درخور عمل ارتکابی، مجازات میکند(نباء ۲۶؛ شوری۴۰ و آیات دیگر) و اصولا او (جل و علا) از بسیاری از گناهان و خطاها میگذرد و عفو میکند (شوری ۲۵ و۳۰) ثالثا، اگر خداوند در دنیا گروهی را به سبب گناهان غیرقابل بخشش و به عنوان معجزه و نشانه مجازات کرده وبه کیفر میرساند، هرگز بیگناهان را مجازات نکرده و این گونه نیست که تر و خشک را با هم بسوزاند؛ زیرا نه اراده الهی بر مجازات کور است و نه جنود و کارگزاران الهی، موجوداتی خودسر و افراطی هستند(۱). از نظر قرآن، انسان مؤمن لازم است خود از گناه دوری کرده و دیگران را نیزحتی المقدور توصیه و دعوت به پرهیز از گناه کند تا این گونه در جهت تنزه و تعالی خویش کوشیده و از خسران و زیان رهایی یابد (عصر1-3). از این رو، در آیه ۱۶۵ سوره اعراف میفرماید:«فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ»؛ پس هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند، از یاد بردند، کسانی را که از کار بد دور بودند و باز میداشتند نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آن که نافرمانی میکردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم. همان گونه که در آیات پیشین روشن شد، خداوند بر اساس سنت قطعیه خویش؛ حجت خود را از راه بعثت رسولان ( پیامبران بیرونی) و نیز با توسل به حجت های عقلی (پیامبر درونی)، ابلاغ و تفهیم مىنماید. مهلت لازم را برای تفکر و آزمون و خطای مردمان معین مىدارد. اقوامی اما بجای شکر گذاری از نعمت هدایت و مغتنم شمردن وجود پیامبر حق، کفران نعمت و عصیان کرده و خود را در معرض قهر الهی قرار مىدهند؛ چنانچه فرمود:«وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» و از بندگان من تعداد اندکی شکر پیشه اند (سبا 13)، همچنین در مورد تعلیل عذاب اقوامی انبوه شدن فساد را مطرح نموده و بیان مىدارد:«الَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ، فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ، فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ، إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»، کسانی که در بلاد طغیان ورزیده، سپس در آن ها فساد را زیاد کردند، پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فرود آورد، چه پروردگار تو در کمین گاه است (فجر 11- 14). در واقع خداوند تنها از روی حکمت خود (یعنی با از دست رفتن زمینه ها واز بین رفتن قابلیت های فاعل انسانی)، هر گاه قومی مستحق هلاکت باشند؛ معذب مىدارد. همان گونه که انسان ها موعد و سر رسید دارند، تمدن ها به عنوان محصول جمعی جامعه انسانی، نیز مشمول تحول و تبدل هستند. تمدن ها به عللی سر بر مىآورند و اوج مىگیرند و بعللی نیز افول مىپذیرند. افول فوق، از منظر قرآن کریم جبری نیست، اما تابع علت یا علت ها مىباشد؛ شاهد مثال آیه مورد بحث و آیات متعدد دیگر است. در هلاکت قریه هلاکت تمدن آن قریه نیز مفروض است. در یک نظر کلی هلاکت یا نابودی مورد اشاره، در علم خدا و در چارچوب سنت های الهی است؛ از اینجا ست که خداوند صریحا نسبت نابودی را به خودش مىدهد؛ چنانچه فرمود: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً» (هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم ). به این معنا نابودی فرهنگ ها و تمدن ها، در واقع وقتی رخ مىدهد؛ که فساد در آن ها بیش از حد گسترده شود. چرا که وقتی مترفین رشد مىکنند و جولان مىدهند ،فقر و بی عدالتی و میل به انتقام رشد مىکند و در چارچوب قاعده های قطعی زمینه های اضمحلال و نابودی فراهم مىآید. قبل از فرا رسیدن سرنوشت محتوم ملتی مبنی بر نابودی دیار و تمدنی خاص، مرحله وقوع بحران است؛ مرحله ای که قبل از آن وجود چالش ها و مسایل حاد در زمینه های مختلف جامعه را فرا مىگیرد. مراحلی که مدیران ارشد جامعه، منتقدین، مصلحان، اندیشمندان و حتی مردم عادی هر یک متناسب با حقوق و مسوولیت های خویش وظایفی دارند، که باید به آن توجه کنند. به این معنا که باید اصولا ،حجت عقلی یا نقلی به آن ها ارائه و بر آن ها تمام شده باشد؛ و هشدار لازم را داده باشد(۲). نتیجه آن که، هلا کت همگانی (کلیت شهر و یا تر و حشک مردمان آن) مستفاد از «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا»؛ نوعی از بد فهمی برای عده ای و توجیه ناروا از آمریت خود خواسته برای عده ی دیگر را به همراه آورده است، که صحیح نیست. فسق در جملهی «فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا»؛ کلمه ای کلیدی است. در تبیین مفهوم فسق طبق تعریف مىتوان گفت؛ هر عملى كه عقل، آن را نادرست و ناشايست بداند، فسق است که به فاعل و عامل آن؛ فاسق گویند. اگر نافرمانى از آفريدگار جهان در قرآن و احاديث اسلامى (چنان كه خواهد آمد)، فسق ناميده شده است؛ از آن روست كه عقل، مخالفت آفريده با آفريدگار را ناپسند و نادرست مى داند. با فرض فوق، مىتوان گفت؛ همه آياتى كه به دليل فسق، افرادى را مستحقّ توبيخ و عذاب و عامل بلا و مصيبت مى دانند، در واقع “فسق” را به معنای ناشایست های عقلی بکار برده اند. براى نمونه آیه: «وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِئايَتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ» و آنان كه دلايل روشن و قاطع ما را تكذيب كردند، به دليل آن كه فاسق شدند، دچار عذاب خواهند شد(انعام 49).
در حديثى از رسول اكرم (ص) در مورد نشانه هاى فسق و علائم مردم فاسق نقل شده است كه: فرمود: «أمّا عَلامَةُ الفاسِقِ فَأربَعَةٌ: اللَّهوُ وَاللَّغوُ والعُدوانُ والبُهتانُ» نشانه فاسق چهار چيز است: لهو، لغو، عدوان و بهتان (تحف العقول: ص22. ميزان الحكمة: ج8، ص3211، ح15914). نخستين ويژگى و نشانه مردم فاسق اين است كه اهل «لهو» هستند. لهو عبارت از اعمالى است كه انسان را از كارهاى مفيد و مهم باز مى دارد. دومين ويژگى مردم فاسق آن است كه اهل «لغو» هستند، سخن بيهوده بسيار مى گويند و كارهاى بيهوده فراوان انجام مى دهند. سومين ويژگى فاسقان اين است كه اهل «عدوان» يعنى اهل ظلم و تعدّى و تجاوزند و چهارمين ويژگى آنان اين است كه اهل «بهتان» یعنی دروغ و افترا ی توامان هستند.
فسق، به دليل آن كه تجسّم هوس است، حجاب عقل و قلب است؛ بنا براين، فسق(يعنى خارج شدن از مسيرى كه عقل آن را درست مى داند)، همچون ظلم، كفر و اسراف، مانع شناخت هاى عقلى است. اگر گفته شد، خدا فاسق را هدایت نمی کند؛ مقصود اين است كه در نظام آفرينش، فسق و انحراف از جادّه حق، مانع روشنگرى عقل است و با آمدن اين مانع، انسان راه رشد و تكامل خود را گم مى كند و به طور طبيعى گمراه مى شود(۳) . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- خداوند در آیاتی از قرآن کریم، همه هستی را لشکریان خود معرفی مىکند (فتح ۴و ۷) و به دلیل حجم گسترده این جنود و لشکریان الهی است که تا قبل از عمل نیرو های عمل کننده برای کسی معلوم نیست (مدثر ۳۱) چرا که حتی ابلیس نیز هر چند مطرود و ملعون است ولی در مواردی و از جهتی جزء لشکر خداوند است و نمی تواند بیرون از مشیت الهی عمل کند. نمونه های ذیل اثبات گر همین مساله مىباشند. ۲- به تعبیر دیگر، جمله وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا، خداوند در احکام تشریعی خود هیچگاه امر به ظلم و فحشاء و گناه نمی کند، بلکه بیان مىدارد: قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (اعراف 28) یا با صراحت مىفرماید: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ، امر الهی امر به عدل و احسان است (نحل 90). خداوند فرمان به عدل و احسان مىدهد و نه به فسق و فجور. البته فرمان و امر الهی مىتواند عام باشد یا خاص، پیامبران حامل امر الهی باشند یا مصلحان جامعه ! اما اراده تکوینی حق هم نمی تواند مراد باشد زیرا در آن صورت هر فعلی که خواست محض حق باشد، صورت تحقق بخود مىگیرد. در شرایط ظهور اراده حق حسب إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (یس 82) محیط اختیار انسان سلب است و مجازات برای آن ظالمانه خواهد بود؛ که در مورد خداوند مصداق ندارد. ۳_فسق و مشتقات آن 54 بار درآيات قرآن آمده است و در موارد مفهومی ذیل بکار رفته است. از جمله فسق مانع هدايت، قرآن کریم چند بار هشدار داده كه خدا فاسقان (گناهكاران) را هدايت نخواهدكرد. وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (توبه 24)
سید حسن الحسینی