1. تجمیع قدرت و تشکیل دولت
«تجمیع قدرت» با تجمیع جمعیت شهرنشین و مدنیت نسبت دارد و مسألهای غیر قابل اجتناب است. از آنجا که توسعه انسانی و رفاه مردمان نیز وابسته به «تجمیع قدرت» است، حتما کلیت آن امری اخلاقی است. اما چگونگی این تجمیع و چگونگی برداشت از آن قدرت مهم است و میتواند اخلاقی بودن یا غیر اخلاقی بودن آن را معین کند.
2. دایره قدرت و دایره کنشگری انسان
انصاف و اخلاق در اعمال قدرت، از موضوعات مهم انسانی است. در موقع توانمندی شاید فرد بتواند خیلی از کارها را برای جلب منفعت بیشتر خود انجام دهد و یا بتواند به بسیاری آسیب بزند، مهم آن است که هر آنچه میتواند نکند. اصولاً برای جلوگیری از فساد قدرت، قدرت هم به کنترلهای محیطی نیازمند است و هم به مهار درونی. از این رو انسانهای اخلاقی دایره قدرتی بزرگتر از دایره کنشگری خود دارند. به همین دلیل صاحبان قدرت در جامعه نیز نمیتوانند و نباید بین خود و مردم مناسبات مبتنی بر زور و تکیه بر سر نیزه را حاکم کنند.
3. انقیاد پذیری مردم از قدرت
تمکین به قدرت و انقیادپذیری در هر فرهنگ متفاوت است. در اشخاص مختلف از یک فرهنگ نیز تفاوتهایی در این خصوص وجود دارد. کسانی روابط مبتنی بر زور را نمیپذیرند، متقابلاً کسانی به این گونه از روابط تمکین میکنند. کسانی مقلد و پیرو نیستند، اما کسانی قدرت را تقدیس میکنند و شخصیتی تبعیتپذیر دارند. در شرق قدرت تقدیس میشود، حتی در زمانی خدا – شاهی وجود داشته است. اکنون نیز مشروعیت قدسی برای حاکم در کشورهایی مطرح است. اما در برابر در اروپا و امریکا چنین پدیدهای را شاهد نیستیم. سطح انقیادپذیری از قدرت، میتواند دقیقا میزان نفوذ قدرت را معین کند. از منظر اخلاق البته زندگی اصیل انسانی اولویت دارد و تابعیتپذیری و تمکین مطلق از قدرت زندگی انسان را عاریتی میکند و البته غیر اخلاقی است.
4. اهداف قدرت
معمولاً، ما با دو نوع قدرت ایستاگرا (ترسو، درونگرا و امنیتی) و یا توسعهگرا (برونگرا، متعامل و هدفدار) روبرو هستیم. قدرت یا حکمرانی محافظه کار نوع اول، نمیتواند جامعه را به تعادل و پایداری برساند؛ ولی در نوع دوم با اصلاحپذیری مداوم و حرکت برای رشد به سمت پایداری هر چه بیشتر میرود. در مجموع اهداف قدرت هر چه مردمیتر باشد، حتما اخلاقیتر است.
از طرفی وظیفه حکومتها دستیابی به اهداف ملی و انسانی در جغرافیای معین است و نه تحقق اهداف مقدس، اهداف مقدس اصولاً، ماهیت فردی دارند و مقدسات برای انسانهای مختلف بویژه در جوامع متکثر امروزی به شدت متفاوتاند.
5. چگونگی اعمال قدرت
رابطه مقاصد و اهداف حکمرانی و نحوه اعمال قدرت برای حصول بدان بسیار مهم است. قدرت صالح میتواند روشهایی کاملاً اخلاقی را برای رسیدن به مقاصد و اهداف خود انتخاب کند. چنانچه قدرت ناصالح و بیشعور میتواند، علیه مردم به جریان بیافتد و کاملاً متفاوت با قدرت مردمگرا عمل کند.
6. قدرت و مشروعیت و مقبولیت
فلسفه وجودی حکومت و قدرت متمرکز شده ناشی از آن، باید معطوف به «کاهش مرارتها» و «جلب منفعت حداکثری برای شهروندان» باشد. رخداد انحصار در قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی و فرهنگی، حتما معادل فساد خیزی آن قدرتهاست. قدرتها یا به تعبیری حکومتها، الزاماً باید مشروعیت و مقبولیت سه سطحی داشته باشند.
1- مشروعیت و مقبولیت در تأسیس، به این معنا که منتخب واقعی مردم باشند؛ تحمیلی نباشند، با کودتا و مناسبات مبتنی بر زور قدرت را تصاحب نکرده باشند.
2- مشروعیت و مقبولیت در کارآمدی، به این معنا که بتواند کارکردی متناسب با اهداف ذاتی خود، برای برقراری امنیت، ایجاد توسعه و امید بخشی سازنده و واقعی نسبت به آینده ارائه نماید.
3- مشروعیت و مقبولیت در بقاء، پذیرش رأی مردم برای بر کنار شدن، یا به عبارتی پذیرش گردش قدرت. به این معنا که هر زمان برای انتقال آرام و نرم قدرت (از طریق صندوقهای رأی آزاد) موافقت کند و حاضر نباشد برای تداوم خود خشونت بورزد.
7. کنترل زیادهخواهی قدرت
برای پیشگیری از فساد قدرت، اولاً، کنار گذاشتن خوشبینی، عدم اتکاء به شایستگیهای فردی و تعبیه ساز و کارهای حقوقی و ساختاری ضرورت مییابد. نمونههای کلی و معمول این اقدامات را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود:
الف- برخی از اقدامات ساختاری بازدارنده: تفکیک قوا، محدود شدن اختیارات حاکمان، گردش آزاد قدرت، برابری حقوقی شهروندان درنقد آزاد قدرت در جامعه، شفافیت کارکردها و فرایندهای کاری و بالاخره پاسخگویی از ابزارهای نوین کنترل قدرت است.
ب– نظارت مردم از راه مجالس قانونگذاری، مطبوعات و اطلاعرسانی آزاد، تضمین آزادی بیان، آزادی تجمعات و بالاخره ایجاد فضای مناسب برای گفتوگوهای صنفی، قومی و ملی
ج – کنترلهای درونی و اتکاء به شایستگیها، سوابق و تعهد حکمرانان.
امروزه در بین انواع کنترلها، اتکاء به کنترلهای داخلی البته از اهمیت کمتری برخوردار است. اما شوربختانه در رژیمهای فاسد فردی و ایدئولوژیک، بیش و پیش از کنترلهای بیرونی ملموس و بر اساس عاملیت نوع شهروندان، بر کنترلهای درونی و شایسته سالاری تأکید میشود. پس از این تأکید است که همان شایستگان در غوغای شایستگی خود کنترلهای بیرونی را از میدان بدر میبرند.
8. قدرت و اعتقادات و ایمانیات مردم
دو نوع از رابطه را میتوان در نسبت قدرت با دین (یا فرهنگ و ارزشهای بنیادین هر جامعه) برقرار نمود:
1- قدرت بیشعور با دین تاریکی آفرین یا همان بد دینی قابل جمع است.
2- قدرت با شعور با دین روشنی آفرین یا ارزشهای اصیل قابل جمع است، در این صورت قدرت فرصتی ملی و استعدادی بزرگ سازندگی محسوب میشود.
بنابراین، قدرت بیشعور تأثیرات مخربی را در ارزشهای دینی ایجاد کند، اصولاً پدیده «بد دینی» به عنوان یکی از مصائب فرهنگی – سیاسی هر جامعه معلول قدرت بیشعور و بد خواه است. به این معنا که ناگزیر از پذیرش اثرات سیاست در عرصه فرهنگ هستیم. برای نمونه اگر نظام سیاسی روابط خشن و مبتنی بر زور را بر گفتوگو با دنیا یا با مردم خود پیشه سازد، آنگاه اخلاق و ادب نیز منهدم شده و دین حنیف به حاشیه میرود و از روابط انسانی بایسته خبری نخواهد بود.