اشتباهِ بسیاری از روشنفکران به خصوص در کشورهای راکد این است که می‌پندارند با علم و تکنیک جدید می‌توان جامعه مترقی و آزاد داشت، در صورتی که بینایی و آگاهی و دانش اعتقادی و ایدئولوژیک است که جامعه را حیات و حرکت و قدرت می‌بخشد. وارد کردن علم و صنعت در یک اجتماعِ بی‌ایمان و ‫بی‌ایدئولوژی مشخص همچون فرو کردن درخت‌های بزرگ و میوه‌دار است در زمین نامساعد و در فصل نامناسب.

اما در عین حال آنچه را که ما فاقدِ آنیم ایمان و قدرت ایمان نیست، بلکه عدمِ معرفت درست و منطقی و علمی به مسائلی است که بدان ایمان ‫داریم.

به علی به عنوان یک امام، یک مردِ بزرگ، یک اَبرمرد حقیقی، و به عنوان کسی ‫که همه احساس‌ها، تَقدیس‌ها و تجلیل‌های ما را به خود اختصاص داده، اعتقاد داریم و همیشه در طول تاریخ، بعد از اسلام، ملت ما افتخارِ ستایش او را ‫داشته است. اما متأسفانه آن چنان که باید و شاید او را نشناخته است. زیرا بیشتر به ستایش او پرداخته است نه شناختن او.

قبل از هر شعر، هر ستایش و هر تجلیل از علی و حتی قبل از محبت علی، معرفت علی است که نیازِ زمان ما و جامعه ما است؛ محبت بی‌معرفت ارزش ندارد، بُت پَرستی است؛ علی الله ‌ایها که بیشتر از همه او را بزرگ می‌شمارند و از او تجلیل می‌کنند و دوستش می‌دارند ‫و حتی پیامبران را فرستاده‌ی او می‌دانند، چرا این همه احساسات‌شان و این ولایت‌شان یک پول نمی‌ارزد؟

این گونه مَدح‌ها و محبت‌ها در میان همه ملت‌ها نسبت به معبودشان، پیغمبرشان، قهرمانان‌شان و مُقدساتشان هست و هیچ ارزشی ندارد. معرفت ‫است که با ارزش است.

اگر می‌بینیم پیروِ علی و کسی که برای علی اشک می‌ریزد و کسی که محبت علی در قلبش موج می‌زند، سرنوشتش و سرنوشت جامعه‌اش دردناک ‫است، معلوم است که علی را نمی‌شناسد و تشیع را نمی‌فهمد، هر چند که ظاهراً شیعه باشد.

محبت به علی، اگر او را نشناسیم، برابر است با محبت همه ملت‌های دیگر نسبت به هر کس دیگر. علی اگر معلوم نباشد که کیست، چه می‌گوید و ‫چه می‌خواهد، و تشیع‌ای که معلوم نیست اصولش چیست، هدفش چیست و راهش کدام است ـ این علی و این مذهب ـ ، از نظرِ تاثیرش روی بشر و ‫جامعه و زندگی مساوی است با هر شخصیت و هر مذهب دیگر. علی مساوی است با هر انسان و یا هر قهرمان ملی دیگری که مَجهول است؛ زیرا محبت ‫به خودی خود نجات بخش نیست، بلکه معرفت است که نجات می‌بخشد. ما در زمان خودمان موظف به شناختن امام هستیم، نه محبت بدون معرفت به امام. اما شک نیست که من نمی‌خواهم از محبت به امام انتقاد کنم.

من فکر نمی‌کنم علی به چنین محبت‌هایی ارج نهد و چنین عُشاقی را بپذیرد؛ علی‌ای که در پاسخ یکی از افسرانش که او را با عبارات شگفتی می‌ستاید، صاف و پوست کنده می‌گوید: «من بزرگ‌تر از آنم که در دل داری و کوچک‌تر از آن که بر زبان»! علی‌ای که به نقل «مِلل و نِحل» نخستین ‫پرستندگان خویش را در آتش می‌افکند و پیشوایشان را از قلمروِ خویش دور می‌سازد.

شاید بعضی خیال کنند که محبت علی موجب شفاعت در آخرت گردد؛ اما به نظرِ من محبت توأم با جهل برای آخرت هم به کار نمی‌یاید؛ زیرا آخرت با ‫همان قوانین معقول و منطقی این دنیا ساخته شده، آخرت ساخته همان عقل و اراده است که این جهان را ساخته است. همان طور که در اینجا محبت ‫زاییده‌ی جهل ثمری ندارد، در آن دنیا هم ثمری نخواهد داشت.

ما همیشه پیروزی را در پیروزی می‌بینیم و می‌شناسیم، اما علی درس بسیار بزرگی داده است و آن پیروزی در شکست است.

نهج البلاغه، به اقرارِ اغلب دانشمندان و نویسندگان و ادبای حتی معاصرِ غیرِشیعی، زیباترین متن عرب است؛ سخنانی که ‫از نظرِ ادبی در اوج زیبایی و از نظرِ فکر در عمق بسیار و از نظرِ اخلاق سرمشق و نمونه است؛ در آن عباراتی هست که هر خواننده‌ای اقرار می‌کند که در ‫بشریت نظایرِ این عبارات وجود ندارد. این، عبارات و سخنان علی است.

از همه سخنانی که علی در مدت عمرش گفته است، جمله‌ای از همه رساتر، بلیغ‌تر، زیباتر، اثر بخش‌تر و آموزنده‌تر وجود دارد ‫و آن:   «۲۵ سال سکوت علی است» که خطاب به همه انسان‌ها است، انسان‌هایی که علی را می‌شناسند.

بیست و پنج سال سکوت در نهایت سختی و سنگینی برای یک انسان، آن هم نه یک انسان گوشه‌گیر و راهب، یک انسان فعال اجتماعی. ‫این سکوت، خود یک جمله است، یک سخن است. ‫بنابراین امام، گاه با سخنش حرف می‌زند و گاه با سکوتش، گاه با پیروزیش درس می‌دهد و گاه با شکستش. خطاب او به ماست و رسالت ما نیز معلوم است: ‫شناختن این درس‌ها، و خواندن این سخنان ‫و شنیدن این سکوت‌ها…

یکی از مواردی که به عنوان نمونه برای فهمیدن بیماری عوام‌زدگی می‌توان گفت، تلقی‌ای است که از انسان‌های بزرگ و شخصیت‌های برجسته‌ای ‫که در مذهب ما وجود دارند می‌شود. ارزش‌های واقعی یک انسان را درک نمی‌کنیم و مثلاً نمی‌دانیم علی چرا بزرگ است؛ فقط می‌دانیم که بزرگ است؛ ‫می‌دانیم که عظمت دارد، می‌دانیم که از ما خیلی عالی‌تر و متعالی‌تر است، ستایش‌اش می‌کنیم و به او عشق می‌ورزیم.

در فلسفه خلقت انسان در اسلام می‌بینیم، خداوند با این صراحت یک مجلس امتحان بزرگ ترتیب می‌دهد، امانت خود را بر زمین و کوه‌ها و فرشتگان ‫و حتی فرشتگان مُقرب عرضه می‌کند، همه از پذیرفتن آن سرباز می‌زنند و انسان آن را برمی‌گیرد. خداوند فرمان می‌دهد که همه فرشتگان و حتی ‫فرشتگان بزرگ باید به خاک بیفتند و در برابرِ انسان سجده کنند. این نشان می‌دهد که در اسلام، انسان بزرگ‌تر از فرشته است و مقامِ آدم، مقامِ بشریت، ‫مقامِ انسانیت، اَعلی و اَشرف از مقامِ فرشته و حتی فرشتگان مُقرب است.

اگر یک بینش اسلامی بخواهد راجع به علی سخن بگوید، خود به خود به دنبال فضایلی از علی که خواست انسان متعالی است می‌رود، انسانی که مسجودِ ‫مَلائک است و از ملائک مُقرب‌تر و بالاتر و برتر است. اما ما این درک را نداریم، این بینش هنوز واردِ ذهن‌مان نشده و بنابراین برای این که بزرگ‌ترین ستایش را از امامان‌مان و پیغمبرمان و بزرگترین ‫مُقدسین خودمان بکنیم، صفات فرشته‌ای به آنها منسوب می‌کنیم و خیال می‌کنیم که اگر امام را به مقامِ یک فرشته بالا ببریم، او را از مقامِ انسان بالاتر ‫ برده‌ایم، در صورتی که پایین‌ترش آورده‌ایم!

اگر همه این کرامات را که مربوط به فرشتگان است، منسوب به ائمه خودمان کنیم و ثابت نماییم که امامان ما جزءِ فرشتگان مُقرب خداوندند، از ‫نظرِ قرآن، مقامِ آن‌ها را از آدم و انسان پایین‌تر آورده‌ایم. فضیلت پیغمبرِ اسلام در این نیست که سایه ندارد، زیرا ارواح سایه ندارند، فرشتگان سایه ندارند ‫و موجودات غیبی هستند که سایه ندارند! این فضیلتی برای پیغمبرِ اسلام نیست و چنان کاری و چنان قهرمانی‌ای برای علی فضیلت به شمار نمی‌رود، ‫زیرا اگر هم چنان کراماتی در علی باشد، علی به مقامِ فرشتگان می‌رسد. اما مقامِ علی از فرشتگان بالاتر، و مسجودِ ملائک است.

اشخاصی که عمیق‌ترند، اشخاصی که دارای روح برجسته‌تر و ممتازتر هستند، از آنچه که توده مردم هوس روزمرّه‌شان است و لذت عمومی‌شان، ‫بیشتر رنج می‌برند، و یا می‌بینیم کسانی را، که به میزانی که روح در آن‌ها اوج می‌گیرد و اندیشه متعالی پیدا می‌کنند، از جامعه و زمان فاصله می‌گیرند ‫و در زمان تنها می‌مانند.

یکی از عواملی که انسان را در جامعه‌اش تنها می‌گذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم همه می‌شناسند، تشنه ماندن اوست در کنارِ جویبارهائی ‫که مردم از آن می‌آشامند و لذت می‌برند. گرسنه ماندن اوست بر سرِ سفره‌ای که همه خوب می‌خورند و سیر می‌شوند. روح به میزانی که تکامل می‌یابد ‫و به آن انسان متعالی‌ای که قرآن از آن به نامِ قصه آدم یاد می‌کند، می‌رسد، تنهاتر می‌شود.

و می‌بینیم علی (به همان میزانی که میشناسیم)، همان علی که می‌نالد و دائماً فریاد می‌زند و سکوتش دردآور است، سخنش دردآور است و ‫همان علی که عمری شمشیر زده، جنگ‌ها کرده، فداکاری‌ها نموده و جامعه‌ای را با قدرت و جهادش، پِی ریخته و به وجود آورده است، در هنگامی که این ‫نهضت پیروز شده، او در میان جمع یارانش تنها است، و بعد می‌بینیم که نیمه شب‌های خاموش، مدینه را ترک می‌کند و سر در حلقومِ چاه می‌نالد.

افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمی‌دانند علی چرا می‌گرید.

از اینکه خلافتش غصب شده؟ از اینکه فَدک از دست رفته؟ از اینکه فلانی روی کار آمده؟ از این که او از مقامش…. ؟، از اینکه … ؟، از … ؟ واقعاً ‫که چنِدش آور است !

سارتر هم که به خدا اعتقاد ندارد، معتقد است که انسان یک عنصرِ کاملاً ممتاز از عالَم مادی است و بیگانه با آن و انسان هر چه از مرحله ‫حیوانی و نیازهای غریزی که طبیعت بر او تحمیل کرده دورتر می‌شود، در طبیعت تنهاتر می‌شود و گرسنه‌تر و تشنه‌تر، و علی یک انسان مطلق است.

علی در طول تاریخ، تنها انسانی است که در ابعادِ مختلف و حتی متناقضی که در یک انسان جمع نمی‌شود قهرمان است. هم مثل یک کارگرِ ساده، ‫که با دستش، پنجه‌اش و بازویش خاک را می‌کند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار قَنات می‌کـَند، و هم مانندِ یک حکیم می‌اندیشد، و هم مانندِ یک ‫عاشق بزرگ و یک عارف بزرگ عشق می‌ورزد و هم مانندِ یک قهرمان شمشیر می‌زند، و هم مانند یک سیاست‌مدار رهبری می‌کند، و هم مانندِ یک معلم ‫اخلاق، مَظهر و سرمَشق فضائل انسانی برای یک جامعه است. هم یک پدر است، و هم یک دوست بسیار وفا دار، و هم یک همسرِ نمونه.

چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنها است؛ چنین انسانی در جامعه‌اش و در برابرِ یاران همرزمش که عمری را در راهِ عقیده ‫کار کرده‌اند، با پیغمبر صادقانه شمشیر زده‌اند، مبارزه کرده‌اند، به ایمان پیغمبرشان ایمان دارند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیغمبر و ‫اسلام، قبیله را فراموش نکرده‌اند، خودخواهی را فراموش نکرده‌اند، مقام را نتوانسته‌اند آگاهانه و یا ناخودآگاه از یاد ببرند و اخلاص مطلق و یک دست، ‫همچون علی شوند. او در میان یارانش، که سالیان دراز با هم در یک فکر و یک راه کار کرده‌اند و شمشیر زده‌اند، تنها است.

علی قربانی خویشاوندِ ‫پیغمبر بودن است، زیرا در جامعه قبایلی عرب، روابط قبیله‌ای نیرومندتر از اسلام است: هنوز جامعه به طورِ خودآگاه یا ناخودآگاه نمی‌تواند تحمل کند ‫که هم پیغمبر از بنی ‌هاشم باشد و هم جانشین او؛ در این صورت برای بنی ‌تمیم و بنی‌ عدی و بنی ‌زهره چیزی نخواهد ماند و این «بنی»ها و «ابناء» از ‫میان خواهند رفت!

علی در میان پیروان عاشقش نیز تنها است! در میان امتش، که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخش را به علی ‫سپرده است، تنها است. او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک مَعبود و یک ِاله می‌پرستند، اما نمی‌شناسندش و نمی‌دانند که کیست، دردش چیست، ‫حرفش چیست، رنجش چیست و سکوتش چراست؟

دردِ علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیرِ ابن مُلْجم در فَرق سرش احساس می‌کند، و دردِ دیگر دردی است که او را تنها در ‫نیمه شب‌های خاموش به دل نخلستان‌های اطراف مدینه کشانده… و به ناله درآورده است. ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیرِ ابن مُلْجم در فرقش ‫احساس می‌کند.

اما، این دردِ علی نیست؛ ‫دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، «تنهایی» است، که ما آن را نمی‌شناسیم!

باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛ که علی دردِ شمشیر را احساس نمی‌کند،

و… ما دردِ علی را احساس نمی‌کنیم!

متن کامل مقاله علی تنهاست    https://drshariati1400.blog.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *