تعریف «انسان» و تعیین شأن و جایگاه او در هر مکتب فکری، تعیین کننده مناسبات انسانی در آن دستگاه فکری و پیروان آن است. انسان در خوانش‌های متفاوت دینی به ویژه در اسلام، جایگاه‌های مختلفی را می‌تواند تجربه نماید؛ البته معرفت پیشادینی و محیطی در نوع خوانش دینی  در مورد انسان یا هر موضوع دیگر موثر است. برای نمونه در خوانش‌های دینی از بردگی تا ولی الله بودن انسان و مقام خلیفه اللهی را استخراج کرده‌اند. این موضوع نه تنها یکی از موارد اختلافی بلکه یکی از چالش‌های زیست مؤمنانه در دنیای معاصر است. این مهم است که دین انسان ذی حق متولد شده را به رسمیت بشناسد و حقوق بشر را قبول کند. در این صورت، نظم اجتماعی به گونه‌ای متفاوت از نگره‌ای خواهد بود که انسان را تابع و پیرو ولیّ و مرشد و خلیفه می‌خواهد.

در ادامه گزاره‌های توحیدی – انسان‌گرایانه استخراج شده از یک خوانش را که می‌تواند خوانش اسلام رحمانی خواند؛ ارائه می‌گردد:

ارکان بنیادین و اصول دین ادیان توحیدی، «خدا» و «انسان» است.

خداوند کرامت ذاتی برای انسان وضع نموده است (به همین دلیل در داستان خلقت انسان سه نکته را یادآوری فرمود: مسجود ملائکه بودن، دمیده شدن روح الهی در آنان، رانده شدن شیطان به عنوان مخالف و دشمن انسان)

انسان می‌تواند از علم و عقل هدایتگر بهره ببرد.

برای هدایت مستقیم انسان، ابزار لازم مانند؛ پیامبران  و اوصیاء ایشان را در اختیار گذاردن او نهاد.

همه ابزار شناخت را برای انسان فراهم آورد.

انسان را واجد موضع تسخیری نسبت به بسیاری از موجودات نمود.

 موضوع ایمان و اسلام را فرد فرد انسان‌ها قرار داد.

«انسان» را، امانتی الهی در دست انسان قرار داد.

پذیرش یا عدم پذیرش الهامات درونی و کلام حق و شریعت را اختیاری و از حقوق انسان قرار داد.

 کمال خواهی، حقیقت‌جویی و بی‌نهایت‌طلبی انسان از یک سو و وجود استعداد آموزش، خودسازی و رشد و شدن دائمی انسان از دیگر سو در او ظرفیتی ایجاد نمود که او را در مقام قرب نشاند و در او لیاقت انسان برای پیامبری خدا در مرتبه‌ای و دریافت عمومی از وحی را در مرتبه‌ای دیگر ایجاد نمود.

استعداد نبرد با پلیدی‌ها درونی و بیرونی و شیطان را در انسان نهاد.

انسان مخاطب خدا قرار گرفت و با او تکلم کرد. خواست، دعا و مناجات او را شنید و او را اجابت نمود.

برای انسان صراط مستقیم را وضع نمود و پذیرش توبه و استعاذه انسان توسط خدا نشان از آغوش باز او برای انسان است.

او دعوت به صیانت از حقوق طبیعی و اکتسابی انسان نمود؛ در این رابطه، موارد ممنوعه در مورد انسان را بیان نمود:

نهی از شرک و تحقیر انسان با پرستش‌های دروغین و میان تهی،

نهی از تحقیر انسان توسط دین، حکمرانان، مناسبات بین فردی و یا خود انسان

نهی از تعدی و تجاوز به حقوق، اموال و نفوس انسان‌ها

نهی از تحمیل هر گونه اجبار، ریا، نفاق و رفتارسازی ( از جمله؛ نهی از اجبار در پذیرش ایمان و اسلام)

نهی از تهمت، سوء ظن و مانند آن

نهی از فقر و فلاکت و بار بر دیگران بودن.

نتیجه گیری:

گزاره 1 – عقل و دین و پیامبر و اوصیاء او (ع) و عالمان دینی، همه به امر خداوند در خدمت این انسان‌اند و در واقع انسان مخدوم  و آن‌ها خادم به او هستند. از این رو، هرگز انسان، خادم این امور یا اشخاص هدایتگر به عنوان نعمت‌های بزرگ نیست. هر چند بنا بر ادب عرفی و دینی شایسته است تا انسان در برابر این نعمت‌های بزرگ سپاسگزار باشد.

گزاره 2 – انسان حق تعیین آزاد و آگاهانه سرنوشت خود را دارد و کسی نمی‌تواند این حق را از او سلب نماید و یا چیزی که خود بدان رسیده است را به او تحمیل نماید. در این رابطه کار پیامبران نیز فقط ابلاغ، توصیه، دعوت و موعظه است، نه بیشتر.

گزاره 3 – دینداری مانعی برای زیست مؤمنانه در دنیای امروز نیست (هر چند برخی از خوانش‌های دینی رویکرد تعارض را ترویج می‌کنند! که اگر چنین باشد، دیگر وحی و دین نمی‌تواند پیامی داشته باشند). دینداری با دلایل متقن درون دینی مشروط به پذیرش فربهی فردیّت ایمان و اسلام که مبنای اصیل انسان‌گرایی و حقوق طبیعی انسان‌ها و برابری آن‌هاست؛ می‌تواند برای دنیای امروز و حوزه فردی، دین پیام‌های سازنده و روشنایی آفرین داشته باشد. اتفاقا مؤمن در این حوزه می‌تواند «دین حداکثری» را بپذیرد و در همه حوزه‌ها و عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی خود مسلمان و متدین به دین حق باشد.

گزاره 4 – در حوزه اجتماعی دینداران باید مبنا را حقوق مساوی انسان‌ها (شهروندان) قرار دهند. آنان باید بپذیرند «صدای مردم صدای خداست». چرا که از منظر درون دینی، معنای شورا، وفای به عهود و پیمان‌ها، عدالت‌ورزی، وجوب رعایت حق الناس، ضرورت پرهیز از سوء ظن و دروغ و خیانت به دیگری و مانند آن، همگی بیانگر کرامت ذاتی انسان و حقوق مساوی آنان است و این همه ما را به عرف و عرفی‌گرایی با ملاحظه ارزش‌های بنیادین فرا می‌خوانند.

گزاره 5- ولایت والیان بر مردمان و انقیادطلبی از آنان، همچنین اختیارات نامحدود خلفاء در امارت اسلامی، نه تنها بر پایه‌های محکم درون دینی استقرار ندارند، بلکه با عرف زمانه و عقل؛ در تعارض و تضاد کامل است. برای نمونه؛ «فرد سالاری» در قالب ولایت و خلافت، به یقین استبدادی است معادل شرک و مقام فصل الخطابی آن، حکایت از تقدم عملی ولایت و امامت بر عدالت دارد! که بدعتی به غایت انحرافی، ناپسند و نقض غرض دینداری است. یا «امت گرایی» مستتر در امارت اسلامی مغایر مناسبات ساختار یافته و بر هم زننده نظم جهانی است. موضوعی که به غایت موجب عسر و حرج و ناکامی و توسعه نایافتگی است. و استقرار پایه‌های حکمرانی بر قهر و غلبه که مستلزم کشتار و بد اخلاقی و توجیه بکارگیری ابزار و وسایل خلاف برای دستیابی به استقرار (پنداری ) دین یا توسعه آن است؛ با هیچ یک از ماموریت‌ها و اهداف دین سازگاری ندارد.

گزاره 6 – کرامت ذاتی و شرافت وجودی انسان‌ها، اقتضاء می‌کند، تا در حوزه اجتماعی در عصر اختفای الهی و در فضای پر اختلاف موجود بین ادیان و مذاهب؛ شایسته است؛ تا مومنین به دین به عنوان شاید تنهاترین راه، به حرمت و حقوق برابر انسان‌ها و امامت عقل، رأی و خرد جمعی را بپذیرند.

گزاره 7 – برخی از دوستان ایمانی من بیان داشتند، «انسان مؤمن انسان دارای حقوق و عزیز است» و نیز بیان می‌داشتند: «انسان‌گرایی می‌تواند معادل انسان خدایی باشد!». برخی دیگر بیان می‌داشتند: آیه ولایت چه می‌شود؟ شما نمی‌توانید «ولایت رسول الله که در قرآن کریم تصریح شده است: {النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}» را نفی کنید!! من دو فرض اول را دست ساخته فقها و مفتیانی می‌دانم که خواسته یا ناخواسته در خدمت خلفای جور در حوزه اسلامی بوده‌اند. اما در خصوص فرض سوم بیان می‌دارم، پیامبران تداوم سیاسی ندارند. آنان بالاتر از تداوم سیاسی، تداوم فرهنگی دارند. ولایت آنان نیز از نوع ولایت حبّی و هدایتی است و نه قیمومیتی سیاسی که برخی معتقدند به نیابت از او وارث آن هستند!! که این یک فریب بزرگ و بدعت آشکار است. خلاصه کلام من آن است که باور خدای واحد و باور انسان(خود و دیگری) این دو با هم نجات بخش‌اند. شیطان و اندک انسان‌های تابع او در ستیز با حق؛ البته از گمراهان بلکه از مغضوبین هستند. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *