برخی از عالمان دین و مجاهدین اسلام به سبب تقدم مبارزه با استعمار و برخی از هراس نفوذ لیبرالیسم و دموکراسی، نوعی از پیوند بین استبداد و اسلام را ترویج میکنند! نتیجه هر دو رویکرد یکی است و آن اسارت مسلمانان در چنگال ظلم مستبدین و فاصله از شئون انسانی و بازماندن از توسعهیافتگی است.
اخیراً و پس از استقرار طالبان، سؤالات بسیاری از نتیجه اسلامگرایی و اصولاً نتایج مفید یا خفت بار آن مانند: محدود شدن آزادی و رفاه مردمان و توسعه نایافتگی حاصل از آن، فراوان شده است. اظهارات تندی از مولانا انصاری و دیگر رهبران طالبان در ضرورت انقیادطلبی بیچون و چرا از مردم و ضرورت سرکوب معترضانی که علیه امارت اسلامی شعار میدهند؛ شنیده شد. در حوزه شیعی نیز شعارهای نزدیک به همین مضامین از مرحوم مصباح یزدی شنیده شد.
برخی اسلام را استقرار نظام اسلام توسط مفتیان بزرگ و فقاء عظام میدانند که عهدهدار اجرای احکام الهی میشناسند. صنفگرایان روحانی برای تهیج عوام از متدینین، از این نظریه استفاده ابزاری میکنند. غرض اجتماعی شریعت در این رویکرد بیان نمیشود، بلکه تنها به برخی از مقدسات از جمله پیادهسازی اسلام یا گسترش امر دین متوسل میشوند. آنان به ابزار بعضاً مقبول دین توجه میکنند، اما نه برای رسیدن به اغراض شریعت که برای اعمال نوعی از استبداد دینی – سیاسی. البته گفتمان غالب در بین مسلمانان همین است. از این رو، روشنفکری دینی در حاشیه قرار گرفته است. چنین خوانشی از دین، حتماً با نظامهای خشن استبدادی و میلیتاریزم و تقدم حقوق جمع و حقوق حاکم بر حقوق مردم سازگار است. بدین صورت در اندیشه اجتماعی و عمل از نوعی همگونی و همراهی بین حکومتهای اسلامی این گروهها با بلوک شرق مشاهده میشود؛ نیز به همین مناسبت تمدن غربی به عنوان جاهلیت مدرن مطرود و شیطانی تلقی میشوند. این نوع از خوانش دینی حتماً با امتگرایی، مصالح شرعی، استبداد، نوعی از سلطانیزم و تقدم حقوق سلطان بر رعیت بیشترین سنخیت و کمترین فاصله را دارد. آنان چنین رویهای را تبعیت از عینیت سنت و خوانش راویان از چگونگی مناسبات عصر صدر اسلام میدانند!! لذا بسیاری از اخباریون و سلفیون سادهاندیش را جذب خود کردهاند.
برخی به ویژه روشنفکران دینی، به اغراض شریعت توجه دارند، آنان اسلام را معادل استقرار عدالت، آزادی و شورا میدانند. این نوع از خوانش دینی حتماً با ملتگرایی، منافع ملی، دموکراسی، نوعی از اومانیزم و حقوق بشر کمترین فاصله را دارد. اینان اما، این رویه را اقتضاء زیست مؤمنانه در عصر کنونی دانسته و مناسبات اجتماعی، اقتصادی و حتی بسیاری از رویههای قضایی صدر اسلام را به هیچ روی قابل تقلید نمیدانند. آنان برای صیانت از شریعت به اصول کلی و اغراض شریعت توجه دارند. و به امات عقل و تدبیر خرد جمعی در عصر اختفقای امر الهی قائل هستند.
این در حالی است که با رجوع به متن قرآن کریم، به چند آموزه بنیادین در این رابطه برخورد میکنیم:
استبداد با روح توحید و الهیات انسان محور ادیان توحیدی ناسازگاری مطلق دارد.
پذیرش دین و رفتار دینی در عرصههای فردی و اجتماعی کاملا اختیاری است. و نمیتوان مردمان را به اجبار تابع حکومت دینی قرار داد. چنانچه زبان و مناسبات دین، البته با منطق و استدلال است و نه بر پایه زور و شمشیر!
هر نوع از مناسبات ظالمانه، ظالم بودن، پذیرش ظلم و یا رکون به ظالم ممنوع است. آنچه در مناسبات اجتماعی نزد خدواند و رسول او مطلوبیت دارد عدالت است. تا آنجا که میتوان با دولتها و قدرتهای عادل علیه حاکم ظالم قیام کرد. در همین رابطه گفتهاند: وقتی هلاکو بغداد را تصرف نمود علمای مسلمان را در بغداد جمع کرد و از آنان پرسید که آیا پادشاه عادل بهتر است یا پادشاه مسلمان جائر، سید بن طاووس «پادشاه عادل را بهتر از مسلمان جائر» دانست (ابن الطقطقی، الفخری، ۱۴۱۸ق، ص۲۳) .
از قول امام علی(ع) نقل شده که بیان داشتند: «العدل قوام البریّه و الظلم بوار الرعیّه»، یعنى عدالت، مایه قوام و پایدارى مردم است و ستم و ظلم، موجب هلاک ملت است (عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 141، ح 857 و 856). در همین رابطه گفتهاند: «الملک يبقي مع الکفر و لا يبقي مع الظلم». استبداد و سلطانیزم مورد توصیه و عمل طرفداران حکومت دینی، نه تنها ارث پیامبر نیست، بلکه نسبتی با سنت او ندارد.
همواره رویه مداراتی البته مورد توصیه خدای رحمان و پیامبر رحمت برای جهانیان است. قرآن کریم بیان داشت: «وَ قولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره 83) و یا از پیامبر نقل شده که فرمود: «أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ». خداوند مرا به مدارای با مردم امر فرمود. چنان كه به انجام واجبات امر فرمود (الکافي، جلد 2، ص 117 و نیز طوسى ، الأمالي ، ص ۴۸۱ ).
دین و پیامبران الهی همه خدمتگزاران به ناس و مردمی هستند که کرامت ذاتی دارند. آنان برای تحمیل عسر و حرج و پس رفت مردمان و بویژه مؤمنان نیامدهاند. چنانچه تعالیم حقیقی البته آنان حیات بخش و ارتقاء دهنده است.