بررسی عناصر مربوط به ثبات و تغییر در قانون اساسی ج. ا. ا

قانون اساسی همانند بسیاری از دیگر قوانین اساسی کشورها، از دو بخش ثابت و متغیر تشکیل شده است.

برخی از آن‌ها از اهداف ملی بوده و موضوعیت دارند، ولی برخی دیگر از جنس ساختار و راهبردهاست که ماهیتا دارای طریقیت هستند و راه به سوی اهداف را میسر می‌سازند.

در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به ترتیب دو عنوان «اسلام » و «ایران» به عنوان اصول ثابت منظور شده‌اند که اشارات کوتاهی به آن دو خواهیم داشت.

نمونه‌هایی از این اصول مربوط به اسلام و امامت برگرفته از آن را می توان در موارد ذیل مشاهده نمود:

الف – حضور پر رنگ اسلام و تشیع، مطابق اصول اول، چهارم و پنجم و دوازدهم که با اصول ذیل تدارک و پشتیبانی می‌شوند: 

_نظارت قطعی ولی فقیه بر قوای سه گانه اصل پنجاه و هفتم؛

_وجود و کارکرد شورای نگهبان، اصول هفتاد و دوم و نیز نود و یکم تا نود و نهم؛

_منافع امت و حمایت از نهضت های آزدی بخش بر اساس اسلام و مکتوب در اصول یازدهم و یکصد و پنجاه و دوم که نوع سیاست خارجی را تبیین می کند؛

_ولایت مطلقه فقیه را در فصل هشتم اصول یکصد و هفتم تا یکصد و دوازدهم.

ب – نمونه دوم از اصول ثابت مربوط به ایران و منافع ملی است که می توان آن را در موارد ذیل مشاهده نمود:

_اهداف ترسیم شده در اصل سوم قانون اساسی اشعار به ایران و منافع ملی دارد. این اهداف در 16 بند مرقوم در اصل سوم آمده است.

_حقوق مردم، مندرج در اصول ششم و هفتم و نیز در فصل سوم (از اصل نوزدهم تا اصل چهل و دوم )

_حق حاکمیت ملت در اصل پنجاه و هشتم و رفراندوم در اصل پنجاه و نهم و بخش عمده فصل ششم

_ شوراها در فصل هفتم از اصل یکصدم تا یکصد و ششم.

شاید به زعم بعضی، نوعی از بزرگواری و بلندنظری درونی در رده مدیریت ارشد و یا سازگاری تعریف شده می‌توانست مانع تضاد و تلاقی کاهنده در قانون اساسی و امور کشور می‌بود، اما درک منافع مشترک و چشم‌پوشی از تعرض از راه منافذ قانونی و پارادوکس های موجود دشواری های بسیار پدید آورد.

پارادوکس ارتش و سپاه در اصول یکصد و چهل و سه و یکصد و چهل و چهارم، پارادوکس تفسیرهای مبتنی بر مشروعیت‌سازبودن ولی فقیه از یک سو و کم‌رنگ‌شدن سیستم نمایندگی و انتخابات و رفراندوم و نیز صدا و سیمای انحصاری از دیگر سو، سبب فربهی و تبعیض در اجرای اصول قانون اساسی شده است. از این رو، کسانی نیاز به اجرای اصل یکصد و هفتاد و هفتم مبنی بر بازنگری قانون اساسی را احساس نکردند و اختیارات و اصلاحات عملی را در ید قدرت مشروعیت‌ساز ولی مطلقه فقیه یافتند.
جدای از درست یا غلط بودن این تفاسیر، اصل وجود تضاد در اندیشه تدوین کنندگان و بعد از آن، به بروز تضاد و تعارض منافع در اجرای قانون اساسی در محیط دو قطبی شده انجامید.

موضوع ثبات و تغییر در قانون اساسی وقتی حادتر می‌شود و ثبات مورد تردید قرار می‌گیرد که معرفت دینی رادیکال حاکمان با معرفت دینی بخش قابل توجهی از دیندران سنتی و روشنفکران فاصله معنادار گرفته و متفاوت و غیرمقبول می‌نماید و این البته از خصوصیات عصر اختفای امر الهی و عصر تفرقه است. عصری که تعدد و اختلافات روبه فزونی برداشت‌های از دین، مرمان متدین و دیگر شهروندان را به تردید هر چه بیشتر از یکدیگر سوق می‌دهد. تردیدی که با ناکامیابی‌ها و ناکارآمدی‌ها پیوند خورده و منافع ملی مقبول مردم از دست رفته است. برای نمونه ناتوانی مفرط و پرزیان در تصمیم‌گیری‌های کلان و ملی است که نیاز به شرح مستقل دارد. 

با توجه به آنچه گفته آمد، برای باز مرجعیت ملی قانون اساسی که شاید تنها راه وفاق و اتحاد ملی است و راه عبور مسالمت‌آمیز از بحران‌هاست. باز تعریف از راه گفتگو برای بازشناسی «ثبات» و «متغیر» و ایجاد نوعی از اجماع حد اکثری نسبت به تثبیت آن دوگانه کمیاب در تدوین قانون اساسی نوبنیاد است. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *