> نواندیش (اشاره): شعاعی از قرآن
شماره ششم
روز ششم ماه مبارک رمضان
این شماره انسان در قرآن از سوره بقره آیات 30 – 39
قسمت اول
مقدمه:
به مناسبت ماه نزول قرآن، آیه یا آیاتی از قرآن از تفسیر شعاعی از قرآن انتخاب شده که در سی شماره تقدیم حضور می شود. امید است؛ مفید واقع شود.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿30﴾
(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟! ما تسبیح و حمد تو را بجا میآوریم، و تو را تقدیس میکنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید.
در آیات پیشین، اشاره به قدرت خالقیت خداوند شد، تا زمینه برای ورود به بحث خلقت آدم فراهم گردد. قرآن کریم قبل از ورود به این فراز و در فراز پیشین، ابتدا به مهمترین گزاره ها یا آیات در خصوص انسان می پردازد؛ که نخستین آن، مخلوق بودن و ازلی نبودن انسان است. انسان به مانند سایر موجودات با نوعی تقدم و تاخر حکیمانه نسبت به یکدیگر از عدم به هستی گرائیده است، به این معنا که نبوده و در یک مقطع تاریخی و زمانی با اراده خداوند بوجود آمده است. (وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ – آیه 28). موضوعی که توجه بدان آشنایی انسان را به آیات انفسی در پی دارد. بنا بر این، انسان مولود طبیعی تکامل ماده نیست و موجودی در طول و نتیجه تنوع انواع [۱] نمی باشد. بلکه مستقیما محصول خلق و تدبیر خدا و مرزوق اوست. و دومین گزاره آن خلقت آسمان و زمین است؛ خلقتی که نه تنها برای زیست انسان در کره زمین نوعی آمادگی ایجاد کرد، بلکه زمینه ای فراهم شد تا آنچه در زمین است ، بتواند متناسب با زیست انسان و رام و مسخر او شوند (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً … وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ – آیه 29). اما از آیه مورد بحث لغایت آیه 39 در خلال 10 آیه، بخش مهمی از داستان راز آلود خلقت انسان بیان می شود.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، منفعت یاد آوری خلقت انسان، برای پیامبر و پیروان او، آن است که می تواند بابی از حقایق ناب و معارف بنیادین ، مواعظ و عبرت ها را به سوی آنان بگشاید. تکرار قصه آدم در 6 سوره از قرآن کریم، شامل: بقره، آل عمران، اعراف، اسراء، کهف و طه؛ برای یادآوری رابطه انسان با خدا و نیز برای شناساندن جایگاه انسان؛ در نظام آفرینش است. برای نمونه می توان اشارات مستقیم داستان را به ازلی نبودن انسان و مخلوق شدن او، لطف ویژه خداوند به انسان ، مقام و موقعیت انسان در برابر ملائکه و در زمین در مقابل دیگر موجودات، اهمیت و شان علم انسان در قدرت بخشی به او ، ضرورت توجه انسان به منهیات الهی و و ضرورت هوشیاری او نسبت به دشمنی شیطان، وضعیت تعیین کننده ارتباط انسان با خدا و سفیران هدایت او و نیز مسوولیت های انسان در زندگی و نکات دیگر مستتر در داستان؛ یادآور شد. از نظر اخلاقی و رفتاری نیز، یادآوری فوق؛ برای انسان ها محل موعظه های اصیل خواهد بود. البته یاد آوری خلقت انسان در کنار اهداف فوق، داستان سرایی های انحرافی و گاهی رایج از خلقت انسان را که با شان خدا و انسان سازگار نیست، باطل نموده و بر بسیاری از خرافات در این خصوص پایان بخشد.. .
ملائکه یا فرشتگان دسته ای از مخلوقات خداوند هستند که از متعلقات ایمان مومن می باشند (بقره 285). آنان مسبح حق اند (بقره ۳۰)، بدون هر گونه خطایی کارگزار الهی بوده (تحریم ۷ ) و به طور دقیق به وظایف خود عمل می کنند(انبیاء۲۷)، گاهی برخی از آنان مامور وحی خداوند و واسطه ارتباط با انبیاء هستند (نحل ۱۰۵)، آن ها مامور ثبت اعمال انسان و نیز مراقبت از او هستند (انفطار ۱۰-۱۳) ؛ همچنین گرفتن ارواح مؤمنان به نحوی(نحل 35) و گرفتن ارواح ظالمان به نحوی دیگر(نحل ۳۱)، به وسیله آنان انجام می شود[۲].
چه معتقد باشیم گفتگوی خداوند با ملائکه واقعی است و در عینیت عمل و اراده خداوند جای داشته و یا مانند برخی دیگر از مثل ها و داستان ها، می تواند عاری از واقعیت عینی و فقط در فضای تخیل و نمادین صورت پذیرفته باشد. ملائکه و سوال مقدر یا واقعی آنان نسبت به خلق جدید می تواند مبین حداقل دو نکته باشد:
الف – مهم این است که خداوند از موضع استدلال و اقناع مخاطب به بیان حقایق می پردازد و در برابر ملائکه نیز اولا، تسلیم استدلال و منطق بوده و ثانیا، مودب به ادب تکلم در پیشگاه الهی هستند
ب – احترام ویژه ملائکه در پیشگاه الهی موضوعیت دارد و انسان ها نیز باید آن ها را به عنوان بخشی از حقایق عالم وجود تصدیق کنند: وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلآئِکَهِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ، … بلکه نیکی کسانی هستند که به خدا، معاد، ملائکه، کتب آسمانی و پیامبران ایمان آورده اند (بقره 177)؛ چنانچه در شریفه بقره در آیه آمن الرسول نیز بیان می دارد: آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ؛ پیامبر (خدا) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند (بقره 284).
اگر مفروض ما این باشد که خلافت مستلزم ظهور اوصاف مستخلف عنه در خلیفه است و خلیفه را کسی بدانیم که هویت او وابسته به مستخلف عنه است؛ تعیین مصداق آسان می شود. در خصوص مصداق خلیفه احتمالات بسیاری مطرح شده است از جمله: برخی آن را به حضرت آدم منحصر ساخته اند چنان كه زمخشرى (65) و طبرسى (66) بیان داشتند؛ برخی آن را به انسان هاى كامل نسبت دادند و برخی دیگر آن را به همه مومنان وارسته و پرهيز كار تعمیم دادند و برخی نیز آن را به همه انسان ها اعم از مومن و كافر؛ چنان كه الكاشف (67) و المنار (68) بر این عقیده اند . اين است كه مطلق انسان ها به طور بالفعل به اين تاج كرامت مكرم شده اند؛ گرچه در برابر نعمت خلافت همانند بسيارى از نعمت ها و فضيلت هاى ديگرى كه خداوند به آنان ارزانى داشته ناسپاسى كنند و ظلوم و جهول شوند. برخی مانند تفسیر شریف تسنیم[۳] آن به همه انسان ها اعم از مومن و كافر، تعمیم دادند اما با این قید که آنچه جعل شده حقيقت جامع خلافت براى حقيقت انسان است و چون هم خلافت الهى مقول به تشكيك و داراى مراتب است و هم كمال هاى انسانى درجات مختلفى دارد هر مرتبه از خلافت براى مرتبه ويژه اى از مراتب هستى آدمى جعل شده است. توضيح اين كه، منشا خلافت انسان، نهادينه شدن علم به اسماء در نهاد اوست و بى ترديد علم به اسماى حسناى الهى حقيقتى داراى مراتب است ؛ به هر ميزان آدمى به صراط مستقيم اعتقاد، اخلاق و عمل هدايت يابد، اسماى الهى در هستى او از قوه به فعليت رسيده، به تبع آن، خلافت الهى نيز ظهور مى كند. بنابر اين، كسانى كه در حد استعداد انسانيت هستند، تنها از استعداد خلافت بهره مندند (گرچه مراتب قرب و بعد قوه نيز مختلف است) و كسانى كه در كمال هاى انسانى و الهى ضعيف يا متوسطند، چون علم به اسماى الهى در آنان ضعيف يا متوسط است ظهور خلافت الهى نيز در آنان ضعيف يا متوسط است و انسان هاى كامل كه از مرتبه برين علم به اسماى الهى بهره مندند، از برترين مرتبه خلافت الهى نيز برخوردارند.
إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، در خصوص قرار دادن خلیفه در زمین دو نظریه عمده وجود دارد:
الف- جانشینی ملائکه
ب – جانشینی انسان به جای کسانی که قبلا در زمین زندگی می کرده اند
ج – خلیفه اللهی انسان به معنای متصف شدن آدم و نسل او به اوصاف و صفات الهی است.
معنای اخیر البته، با مفهوم خلیفه اللهی، تعلیم اسماء و دستور سجده ملائکه سازگارتر است[۴]. به هر حال شرافت خلیفه بودن انسان اولا، متضمن برتری انسان بر دیگر انواع موجودات است ثانیا، از آنجا که استعداد و ارزش هر انسان به خود او مربوط است و به تصریح آیات متعدد او در باره آن ها مسوول و مورد سوال است؛ لذا نوع انسان کرامت و حرمت دارد و خلیفه الله است. مگر به انتخاب و اختیار خود راه دیگری را برود و از مسیر انسانیت و خلیفه الله شدن خارج شود. به هر حال به تعبیر المیزان غرض از جعل خلیفه انجام کاری است که خارج از توان ملائکه است[۵]. اشکال یا استفهام ملائکه نیز برای خلق انسان نیست، بلکه برای خلیفه اللهی کسی است که چنین ویژگی هایی دارد (قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء). لذا همان گونه که در تفسیر نور و برخی دیگر از تفاسیر بیان کرده اند، می توان نتیجه گرفت که جعل خلیفه اللهی مذکور، برای آدم و بنی آدم ، به جهت کرامت و فضیلت رتبه انسان می باشد[۶].
در خصوص آثار بیرونی یا حرمت خلیفه اللهی، اول آن که می توان گفت: جعل عنوان «خلیفه الهی» برای کرامت بخشی به انسان بوده است و کسی نمی تواند آن را از انسان سلب نماید. لذا از این رو تعرض به عقل و قوه دراکه انسان ممنوع است. همان گونه که تعرض به عقل، جان، آبرو ، مال و دین مردمان حرام و ناپسند است [۷].
دوم آن که، خروج از صراط انسانیت و قرار گرفتن در قوس نزول و شکل گیری رخداد خسران (ارتکاب گناه)، امری است بین انسان و خدا، که البته مجازات الهی و یا حسب مورد ما به ازای جزایی و کیفری دارد؛ اما کسی به این واسطه از حقوق اجتماعی محروم نمی شود. حقوق اجتماعی و فردی کسی که گناه کار است، را بجز آنچه احیانا و حسب مورد در قانون عادله مقرر است؛ نمی توان تضییع نمود. چرا که اولا، ماهیت خلیفه اللهی چنین کسی را خدا به رسمیت شناخته و نمی توان آن را نقض نمود ثانیا، مجوزی برای بهم زدن تساوی اجتماعی با ظلم و عدوان وجود ندارد ثالثا، دخالت هر کس در سرنوشت خود از حقوق افراد می باشد و نادیده گرفتن آن یا دخالت غیر عادلانه به اعتبار تقدم ایمانی دیگری بر او و یا به هر عنوان دیگر! تعرض به حق الناس و از مصادیق افساد محسوب می شود. لذا موقعیت سلب مقام خلیفه اللهی برای انسان در دنیا متصور نیست؛ نه از راه اختصاص دادن آن به اولیاء دین ، یا صاحبان ثروت و سیاست و نه از راه محروم سازی کسی از این حق خدادادی. از این رو ولایت خلفاء ، ولایت قطب و مرشد و مرجع؛ ذاتا ولایت خدادادی فرد بر خود (همان ولایت قائم به شخصی که خداوند عطا نمود)، را نمی گیرند . اگر چنین اعتقاد راسخی به ولایت انسان بر خود باشد حق تعیین سرنوشت افراد بازیچه این و آن قرار نمی گیرد و فرعون ها و هامان ها و قارون ها نمی توانند ستمی روا سازند[۸]. اگر عذاب یا مسخی برای کسی متصور هست در آخرت روشن می شود. ممکن است برخی به صورت انسان محشور نشوند و یا برخی بار امانت به منزل مقصود نرسانند و جایگاه آنان در آتش باشد. اینان البته به اقتضای خلیفه الله بودن خویش عمل ننمودند؛ چنانچه فرمود: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ و هر آينه بسيارى از پريان و آدميان را براى دوزخ بيافريديم، سرانجامشان به دوزخ مىرسد، [زيرا] دل هايى دارند كه به آن در نمىيابند و چشم هايى دارند كه به آن نمىبينند، و گوش هايى دارند كه به آن نمى شنوند. اينان بسان چارپايانند بلكه گمراهترند هم اینان غافلانند (اعراف 179). نتیجه آن که در زندگی اجتماعی اگر تساوی حقوق مد نظر باشد، باید صدای هر فرد صدای خدا تلقی شود. تنها در این صورت ، راه بر استبداد و تحقیر فرعونی انسان ها مسدود می شود و به همان نسبت خلیفه اللهی انسان متجلی می گردد[۹].
خلیفه به معنای جانشینی معمول در بین انسان ها، در خصوص خدا و انسان متصور نیست، اما انسان در برابر جعل الهی مبنی بر خلافت او وظایف و رسالت های خاصی را دارد که مامور به آن هاست؛ در غیر این صورت نام گذاری و عمومیت خلیفه اللهی فوق، عبث می باشد. شان و رسالت خلیفه بودن اقتضاء می کند تا اولا، تمثل به خصوصیات و اوصاف الهی وجود داشته باشد و این انسان بهره ای از کمالات مستخلف داشته باشد. برای نمونه اگر حمل بار امانت الهی و پایبندی به میثاق ها مقصود است ؛ به تمامه به انجام برسد. برای تایید گفتار فوق می توان به مصادیق ذیل اشاره نمود: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ؛ یا داوود ما تو را در زمين خليفه گردانيديم پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد (ص 26). بنا بر این خلیفه باید مظهر اسم عادل باشد . در این خصوص علامه در ذیل همین آیه بیان می دارد: یكى از شؤ ون خلافت اين است كه: صفات و اعـمـال مـستخلف را نشان دهد و آينه صفات او باشد. كار او را بكند. پس در نتيجه خليفه خـدا در زمـين بايد متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى كند او اراده كند و آنچه خـدا حـكـم مـى كـند، او نیز همان را حكم بكند و چون خدا همواره به حق حكم مى كند، او نيز جز به حق حكم نكند. چنانچه فرمود: وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْ و خداست كه به حقّ داورى مىكند و كسانى كه غیر او را مىخوانند (مبنایی برای داوری صحیح ندارند و) به چيزى داورى نمىكنند (غافر 20)؛ جز راه خدا راهى نرود و از آن راه تجاوز و تعدى نكند همچنین چون خدا صالح است او نیز مظهر صلاح باشد[۱۰].
۱.این که انسان از ابتدا نوع مستقل خود را داشته و تابع نظریه ثبوت انواع (FIXISME) است و یا نتیجه تکامل و روند تاریخی تحول انواع (TRANSFORMISME) است و یا جهش ژنتیکی موجودات دیگر (MOTATION) اتفاقی به نوع انسان رسیده است ؛ دیدگاه های تفکیکی و تلفیقی بسیاری را موجب شده است.
ولی به نظر می رسد حداقل برای انسان موجود که تارخ آن به خلقت آدم (ع) بر می گردد؛ تنها می توان نظریه اول را پذیرفت (الله العالم).
۲. ملائکه دستهای از مخلوقات الهی هستند که در نظام خلقت از اهمیّت خاص و جایگاه ویژهای برخوردارند. در قرآن کریم ، این موجودات، مقرّبان درگاه الهی و تسبیحگویان دائمی پروردگار و رسولان الهی هستند، که در تدبیر امور عالم و وساطت در فیض و قبض ارواح، ایفاء نقش می کنند. تأمّل در آیات قرآن حکایت از آن دارد که ایمان به وجوب ملائکه امری واجب و ضروری است؛ تا آنجا که منکر آن ها در زمرهی کافران خواهد بود. ایمان به آنها واجب بوده و دشمنی با آن ها به تصریح شریفه 98 بقره موجب کفر است. همچنین در آیاتی مانند (بقره ۲۸۵ و ۱۷۷)، ایمان به ملائکه، بعد از ایمان به خدا ذکر شده که اهمیت و ضرورت مسأله را نشان میدهد. مراد از وجوب ایمان به ملائکه وجوب فلسفی و نیز شرعی است.
بخشی از آیات قرآنی مربوط عبارتند از: آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ؛ رسول به آنچه از طرف پروردگارش به او نازل شده ایمان آورده و مؤمنان همه به خدا و ملائکه او و کتابها و رسولان او ایمان آوردهاند (بقره ۲۸۵).
… وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلآئِکَهِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولَئِکَهُمُ الْمُتَّقُونَ، … بلکه نیکی کسانی هستند که به خدا، معاد، ملائکه، کتب آسمانی و پیامبران ایمان آوردهاند ( بقره ۱۷۷).
مَن کَانَ عَدُوًّا لِّلّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ؛کسی که دشمن خدا و ملائکه او و جبرئیل و میکائیل است ؛ کافر است و خدا دشمن کافران است (بقره، ۹۸)
در این آیهی شریفه دشمن ملائکه کافر شمرده شده است، یعنی هرکس دشمن «ملائکه» و «جبرئیل» و «میکائیل» است کافر است. از این که دشمنی با ملائکه موجب کفر است، میتوان استفاده کرد که قبول و پذیرش و ایمان به آن ها لازم و ضروری است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْکِتَابِ الَّذِیَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلًا بَعِیدًا، ای کسانی که ایمان آوردهاید به خدا و رسولش و کتابی که بر او نازل کرده و کتاب (آسمانی) که قبلاً فرستاده شده ایمان (واقعی) بیاورید، کسی که خدا و ملائکه و روز بازپسین را انکار کند در گمراهی دور و درازی افتاده است (نساء، 136).
۳ – تفسیر تسنیم ذیل همین آیه
۴ – برای تبیین بیشتر به ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ، ج 12 ، ص 150 شرح محمد تقی جعفری مراجعه شود.
۵_ جعل خلیفه توسط خداوند در زمین به معنای اختصاص مقام خلیفه اللهی به اشخاص و یا گروه های خاص نیست. در آیه مورد بحث جعل خلیفه عمومیت دارد و همه انسان ها خلیفه ی الهی و امانت دار این بار هستند، (به همین دلیل تعمیم کرامت به نوع انسان در شریفه وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ مطرح است)، به طوری که از این مقام مورد سوال قرار می گیرند. این گونه آیات آن طور که در قرائت های تاریخی رخ داده ، نباید بر خلاف روح قرآن دستمایه استبداد ، خلیفه گرایی یا خاص گرایی ارباب دین و در نهایت ظلم به انسان و یا تحقیر او بشود. به همین دلیل کسی حق گرفتن اختیار انسان را در انجام ثواب یا ارتکاب گناه ندارد و یا کسی نمی تواند با اجبار و اکراه چیزی را (حتی بهترین آن را که هدایت الهی است ) به او تحمیل کند و یا کرامت او را به نام اکثریت یا اقلیت و مانند آن نادیده بگیرد.
۶ – تفسیر نور ذیل همین آیه
۷ – به متون مرتبط با فقه مقاصدی مراجعه شود.
۸ – وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِينَ؛ و «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نیز هلاک کردیم؛ موسی با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برتری جویی کردند، ولی نتوانستند بر خدا پیشی گیرند!(عنکبوت 39)
۹ – چنین استنباطی البته مقوم فردیت و فردگرایی دگر خواه اسلام است.
۱۰ – در همین رابطه وقتی حضرت موسی(ع) می خواهد به میقات برود هارون بجای خود قرار می دهد ، آن را خلیفه خود خوانده و می فرماید: وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ؛ موسی (ع) به برادرش هارون گفت در میان قوم من، جانشین من باش و برای اصلاح امور آنها کوشش کن و راه و روش تبهکاران را پیروی مکن(اعراف 142)؛ بنا بر مضمون این آیه، خلیفه باید مظهر اسم صالح باشد.
سید حسن الحسینی